معرفی و نقد کتاب پنجشنبۀ فیروزهای

داستانی مشتمل بر سفر تعدادی دانشجو به مشهد مقدس، از زاویه نگاه دختری به نام غزاله و پسری به نام سلمان که بعد از عبور از طی فرایندی سه ساله هنوز موفق به ازدواج نشدهاند. نویسنده (سارا عرفانی) سعی کرده با تقسیم روایت داستانش به دو راوی مذکر و مونث، داستانش را از حال و هوای تکجنسیتی دربیاورد که عمراً در این قضیه موفق نیست و پنجشنبه فیروزهای به شدت زنانه میزند. نشان به این نشان که در قسمت زنانه روایتگریاش به جزئیترین زوایای زندگیِ زنانه و دخترانه اشاره میکند ولی در قسمت مردانه آن (بیان داستان از زبان سلمان) اوضاع خیلی کلی است و نویسنده نمیتواند به اندرونیِ نگاه به زندگی پسرانه و مردانه نقب بزند. از این حیث، تقسیم روایت از منظر جنسیتی بالانس (تعادل) ندارد. خواننده کاملاً متوجه غلبه و غلظت نگاه زنانه آن میشود.
خط سیر کلی
داستان کاملاً خطی است؛ پستی و بلندی محسوس و حتی نامحسوسی ندارد. مثل خیلی
از فیلم و سریالهای سالهای نه چندان دور تلوزیون که کارگردانها در
فیلمنامه آب باز میکردند تا آن را به چند قسمت برسانند اینجا هم، به عدم
سرعت دادن به سیرِ جریان و خط اصلی داستان مواجه میشوید. علیرغم خطی
بودنِ مسیر، یک تکانَکهایی اما در اواخر داستان وجود دارد که اگر خواننده
توانسته باشد خود را تا بدان قسمت از کتاب برساند، میشود گفت برای به
پایان رساندنش ترغیب میشود. با این وصف، تصویر کلی این طوری است که از
ابتدای کتاب، همراه راویان داستان (غزاله و سلمان) مدام به حرم میروید، به
محل اسکان برمیگردید، باز به حرم و بعد از چند روز برمیگردید تهران. در
طول این مسیر، بیانِ خاطراتِ دو سه سال گذشته غزاله و سلمان، متوجهتان
میکند که احتمالاً داستان باید به وصال این دو دانشجوی مجرد ختم شود، لیکن
در انتهای داستان، نویسنده داستانش را، و مخصوصاً مخاطبانش را به امان خدا
رها میکند و هیچ نتیجهای برای آن همه آسمان و ریسمانی که برای غزاله و
سلمان بافته بود نمیگیرد. در آخرین صفحات، برای آخرین بار به حرم میرود و
از حسی جدید و باوری جدید میگوید و یحتمل خیلی هم دلش میخواهد
خوانندهاش را در این حس بخیساند. تحلیل خوشبینانه از این وانهادن
میتواند این باشد که توان نویسنده تَه کشیده، انرژی اضافهای برای آن
نداشته است، چون برای ترسیم داستان تا همانجا خیلی وقت و انرژی گذاشته است
.
در محتوا و متن داستان، شما مواجه میشوید با انبوهی از توصیفات ریزپردازششده صحنهها، اشیاء و اتفاقاتی که به جذابیتِ داستان کمک نمیکند (شاید گمانی بر این باشد که قلم و نوشتار را جذاب میکند). این پردازشهای ریز، میتواند تکنیک نویسنده باشد و نویسنده آن را حُسنِ خود بداند، اما اکثر قریب به اتفاق آن توصیفات ریز و بلکه نکتهسنجانه، اولاً تشریح محضاند بدون تشبیه و استعارهای، و دوم تصویر جدیدی برای مخاطبی که خود شاید دهها بار آنها را لمس و مشاهده کرده نشان نمیدهد. به عنوان مثال، از این دست توضیحات و تبیین کردنها در سفر به گرای ۲۷۰درجه احمد دهقان هم هست، آنجا اما پر است از تشبیهات شیرین و نغزی که ذهن و ذائقه خواننده را همیشه باطراوت نگاه میدارد. ضمن اینکه در پنجشنبه فیروزهای، خواننده مواجه است با شنیدنِ ریزترین اتفاقاتی که در عین حالی که تشبیه شوقآوری برای آن وجود ندارد و اتفاقا چه بسا غالب این صحنهها و حالات را هم خود و هم میلیونها زائر، عیناً تجربه و لمس کردهاند؛ و از این منظر تازگی و طراوتی برایشان ندارد.
در همین راستا، یادم هست چند ماه پیش به رضا امیرخانی درباره مکتوب کردنِ خاطرات زیارت اربعین که با پای پیاده رفته بودم عرض کردم که هوشمندانه پاسخ داد چونکه میلیونها زائر این حادثه را پوست و گوشت و خون خود لمس کردهاند یحتمل در بازاریابیِ خاطراتت با مشکل مواجه شوی.
ضربآهنگ (ریتم) داستان، خیلی کند به نظر میرسد. خیلی آهسته پیش میرود داستان. همان توصیفات اشارهشده مثل قراردادنِ خودرو در مسیر خاکی به جای آسفالته، سرعت خواندن را میگیرد. چه بسا بسیاری از خوانندهها از اواسط و یا حتی اوائل این جادهخاکی از طیطریقشان در جاده پنجشنبه فیروزهای انصراف دهند.
تا بیش از نیمی از کتاب، ذهن خواننده هنوز در مسیر درستی از ماجرا قرار نمیگیرد انگار؛ در ثلث انتهایی کتاب اما با ورود پدر صدف و مشکلات مریم، کمی شرایط برای رغبت مطالعه افزون میشود.
ضمن اینکه بنا به برخی دلائل ( مثل دلائل اشارهشده) خواننده با راویِ داستان، احساس صمیمیت نمیکند؛ حتی آنجا که مثل جین آستین که در نورثنگر ابی و در متنشآن، خودِ نویسندهاش را جای خوانندهاش میگذارد و در چند سطر، خوانندهاش را وارد حروف و کلماتِ نوشتههایش میکند و سعی میکند به خواننده این القا را بکند که دارم از زاویه نگاهِ توِ مطالعهکننده به قضایا نگاه میکنم، حتی در آن سطور نیز در ایجاد صمیمیت با خواننده موفقیتی حاصل نمیشود به زعم ما؛
در طول داستان، خواننده اگر چه با داستانِ سه سال آشنایی غزاله و سلمان و خواستگاریهای سلمان و خانوادهاش از خانواده غزاله درگیر میشود ولی جذب وشیفته این داستان نمیشود، چراکه فراوانی عناصر شیفتگی و جذابیت در آن به وفور وجود ندارد.
در مورد تلاش نویسنده برای تزریق معارف اهلبیت علیهمالسلام و مخصوصاً زیارت توأم بامعرفتِ آن بزرگواران، باید این تلاش را ارج نهاد. فازغ از کیفیت و نیتجهبخشی، این تلاش فینفسه مأجور است و امیدواریم متاعی باشد برای نویسندهاش از جنس متاع همایرحمت شهریار. اگرچه اینجا در پروراندنِ عواطف و ایجاد شوق مثلِ (مثلاً) نیمهشبی درحله یا همان رویای نیمهشب نیست، اما همین که سعی شده لابهلای داستانی نسبتاً بلند و جوانپسند و امروزی، حواس و اختیار خواننده را برای نشاندن پای تفسیر زیارت جامعهکبیره در اختیار داشته باشد، همین تلاش، ممدوح است.
علاوه بر این و بلکه قشنگتر از این، اشارههای زیبای نویسنده به نهیبهای درونی راویِ پررنگترِ داستان (غزاله) در مقابل ظهور رذیلهها و کبائر قلبی مثل سوءظن به برادر دینی است. اشاره و تاکید به حسنظنّ در مواجهه با اطرافیان و افعالشان و نیز اشاره به برخی صفات قلبی انسانها، وجه بسیار خوب این کتاب و این داستان است که اتفاقاً کیفیت و کمیت پردازشِ آنها به قاعده است. میشود فهمید که نویسنده خیلی تلاش دارد تا این حرفهایش جنبه نصیحتگونه و منبری به خودش نگیرد و بهاصطلاح زیرپوستی به مخاطبش منتقل کند. در این بُعد و ابعادی نظیر آن، شیرینترین جای داستان برای بنده آن قسمتی بود که سلمان به انصراف غزاله به نفع مریم (برای ازدواج با سلمان) تعبیر به مماتُحِبّونَش کرد. این پاراگراف از کتاب، بوی قلم امیرخانی در منِاو، قیدار و مخصوصاً بیوَتَن میداد.
صحبت از علاقه مریم به سلمان شد. این که دو دختر (و دو دوست و همکلاسی) همزمان عاشق یک پسر (سلمان) شوند و اینکه دو پسر و دو دوست جونجونی (سلمان و شهاب) همزمان خاطرخواه یک دختر (غزاله) شوند، خودبهخود داستان را در معرض این نگاه (و اتهام) قرار میدهد که نویسنده میخواهد با ترسیم عشق مثلثی و نظایر آن، برای مطلب خود مشترییابی کند؛ ولی انصاف آن است که بگوییم این خاطرخواهیها در کلیت داستان اصالت نداشته و تنها به عنوان چاشنی و خیلی گذرا بدانها پرداخته شده است.
حضور صدف با آن مختصات اجتماعیاش و سرنوشتش در داستان ، شجاعت نویسنده در ورود و پرداختن به یک معضل اساسی در اثری با چربش موضوع مذهبی-دینی را نشان میدهد. معالوصف، شخصیت مریم و مخصوصاً سرنوشتی که برای آن در نظر میگیرد چندان باورپذیر به نظر نمیرسد.
برخی بددهنیهای موجود در داستان و الفاظ غیرپاستویزهای ( بخوانید زشت) که در مکالمات برخی دانشجوها رد و بدل میشود، کاملاً در جای خود و به اندازه قرار دارند و از این حیث قابل دفاعاند.
مطالب دیگری میشد برای این رمان گفت و نوشت که از بین همه آنها فقط به این نکته اشاره میکنم که در هیچ جای این کتاب ۴۰۰ صفحهای جایی برای خندیدن یافت نمیشود. مگر میشود در جمعی از دانشجویان پرشور، آن هم در اردو و آن هم در جوار حرم رضوی، رخدادی که باعث انبساط خاطر گردد رخ ندهد؟ چه بسیار اردوهای خوبِ باصفای دانشجویی که در عین معنوی و اخلاقی بودن، سرشار از نشاط و خنده بود. این خلأ شوخیها به جای خود، حضور چاشنی عبارتهای طنزآلود و یا توصیف صحنههای مزاحآور در این داستان نسبتاً بلند، میتوانست بخشی از سختیِ کندخوانیِ آن بکاهد. باز یادم آمد از سفر به گرای ۲۷۰درجه که لابهلای آن همه آتش و دود و سختی، چه ماهرانه احمد دهقان از خوانندهاش خنده و بکله قهقهه میگیرد. این به خنده واداشتنها مثل پرکردنِ باکِ تهکشیده مخاطبین است برای همراهی و ادامه داستان و نهایتا انتهای آن.
این کتاب را میشود به دانشجویان و دانشگاهیان و اساتیدشان (اصحاب دانشگاه) و دانشآموزان، بیش از بقیه اقشار پیشنهاد مطالعه داد.
مشخصات اثر
سارا عرفانی. «پنجشنبۀ فیروزهای». تهران: نی، ۱۳۹۶. ۳۷۶صفحه.
دربارۀ نویسندۀ این متن
احمد متوسلیان، ۴۱ساله. متولد گرگان. ساکن قم. لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی و فوق لیسانس علوم قرآن و حدیث. به اختیار و با عشق کتابداری را انتخاب کردهام. از کودکی مانوس با کتاب و مطالعه بودهام و هماکنون شاغل در کتابخانه عمومی هستم. از ساعاتی که به خواندن کتاب اختصاص دادهام و از ایامی که به مسافرت و ایرانگردی پرداختهام حظ زیاد بردهام.
- ۹۶/۱۰/۱۸